
درباره سریال پر چال «گیلدخت»
تعداد بازدید : 3
جاهطلبی در مدیوم تاریخ و عشق
نویسنده : علی رفیعی وردنجانی / گروه فرهنگ
سریال «گیلدختِ» رسانهملی تاریخی نیست و قسمتهایی کُلاژ و کشداده شده از همان «پس از باران» خودمان است که میخواهد به شکل امروزی در مدیوم تاریخ جاهطلبی و مکاشفه عشقی داشته باشد. همانطور که تاریخ را کسانی مینویسند که پیروز شدهاند عشق را کسانی میآفرینند که ناکام ماندهاند؛ این فکت به معنای آن است که قبل از هر پیشداوری و قضاوت زودهنگام، سناریوی این سریال دچار اضمحلال تاریخی – احساسی شده است. همواره بر این معتقدم که تا پایان هرچیز نسبت به قضاوت آن موضعگیری نداشته باشم اما «گیلدخت» مجید آسودگان باعث شد ناچارا از تاریخی بودن این قصه مثلاً عاشقانه انتقاد کنم. اول آنکه تلوزیون جای مانور اجتماعی است و از آنجایی که اجتماع شامل: اقتصاد، فرهنگ، سیاست و... خواهد شد باید یادآور باشم یک محصول رسانهای جامع علاوهبر حفظ چنین مولفههایی وظیفه دارد با نگاهی به آینده موضعش را نسبت به هریک اعلام کند. سریال مذکور ناتوان در ارائه چنین اندیشه مدونی است. یک سری کلیشهها در فیلمنامه اجازه نفوذ پویایی ذات قصه را صادر نمیکنند: تقی خان، فرار گلنار و پوشش اجتماعی جدید او، میرزا رضا و... . بماند که معتقد هستم میرزا رضا، سعید راد، خانِ خانتری نسبت به تقی خان، محمود پاک نیت است.
شعور و شکوه
تکلیف مخاطب با ترشحات تاریخی قصه مشخص نیست از سویی دیگر معلوم نیست این قصه قرار است تاریخی باشد یا عاشقانه!. این جاهطلبی در چنین مدیومی آنهم در رسانه ملی قرار نیست بد باشد اما وقتی بد میشود که قصه روایت تاریخیاش به گردن ماجراهای عاشقانه میاندازد. شعور مخاطب همچنان درگیر ذات امروزی قصه است، علاوهبر آنکه نه اسماعیلش مجنونگری میداند و نه گلنارش لیلیِ مثال زدنی است، شکوه ایجاد شده در آن دراماتیک نیست و همچنان تاکید بر حماسی بودن ساختارِ داستانی آن دارد. شیرین و فرهادِ نظامی هم حماسه داشتند اما حماسهشان برای رسیدن به یک دیگر بود اما در این سریال رسیدن به یک دیگر حماسه میسازد تا ظلم فردی دیگر را به نمایش بگذارد. اشارهای داشته باشیم به سکانسی که گلنار با دیگر رقیب خود برای میرزا رضا آشپزی کرده است تا معلوم شود چه کسی میماند و چه کسی میرود. در این سکانسِ قابل پیشبینی دقیقاً مخاطب باید چه مختصاتی از داستان را که پیرنگ عشقی به خود گرفته درک کند؟ رقیب که از پخت و پز و ذائقه میرزا رضا دلش قرص است و پاسخ امیدوارم کنندهای گرفته با نگاهی حاصل از اندیشهای امروزی، منظور حسادتهای زنانه به شکل امروزی است؛ باید این نکته را یادآور شوم که به گفته مارسل پروست حسادت در هر دوره از تاریخ شکل بروزش تفاوت داشته و تفاوت پیدا میکند؛ ضربان خود را پنهان میکند و هنگامی که دوباره میرزا رضا گلنار را صدا میزند ایرانی بازی در سریالهای رسانه ملی تکرار میشود. مؤلف سمت به چالش کشیدن حسادت به شکل امروزی و باختن به رسم گذشتگان است که ناگهان خورشید طلوع میکند و آش همان آش و کاسه همان. در اکثر سکانسهای این سریال چنین چالههایی وجود دارد که انگار کسی نشسته و آنها را به غلط، غلطدارتر کرده.
شمال
لوکیشنهای فیلمبرداری «گیلدخت» خبر از اماکن بکر و دستاول برای سینمای ایران میدهد. همانطور که در فیلم «شیطان وجود ندارد» رسولاُف در اپیزود «روز تولد» دیدیم شمال ایران پر از جاهای کشف نشده برای سینمای ایران است که میتواند تبلیغات فرهنگی دستآورد آن باشد. «گیلدخت» اما گزارهای فرامتنی به همراه دارد. «گذر از رنجها» ی حسن پور اگر این امکان را به بیننده میداد تا علاوهبر دیدار، شنیدار (لهجه) خود را به سبزی تربیت کند، سریال مورد بحث چنین آپشنی را ندارد. به راستی میشود تنها با یک دوربین خوب برای ضبط مستندی از چنین لوکیشنهایی در شمال ایران رفت و بدون هیچ قصه پر چاله چولهای از عشق و تاریخ این مردمان گفت. مجید آسودگان زحمت و تلاش بسیار کرده برای تدوین ساختار آن اما سلیقه من نه ذات آکادمیک فیلمنامه اجازه آن را نمیدهد تا با زر و زیور چشم و گوش بیننده را پُر کنم. اگرچه این روزها دست رسانه ملی برای مقابله به مثل با حتی سریالهای دوزاری ترکیهای خالی است و شاید پخش سریالهایی مانند «گیلدخت» بتواند امیدی تزریق کند. معرفی بازیگرانی چون میترا رفیع که علاوهبر چهره خوب علم آکادمیک بالایی دارند انگیزهساز است اما همچنان بر این عهد باید استوار بود که هیچ هنری نمیتواند در بُعد تاریخ جاهطلبی عاشقانه از خود بروز دهد. «شیرین» ساخته عباس کیارستمی از این قاعده مستثنی میشود چرا که مولفی در آن اثر وجود ندارد بلکه این تماشاگران، بازیگران فیلم، هستند که قرار است قضاوت و احساسی داشته باشند.